کاتب

آخرین سنگر نوشتن

کاتب

آخرین سنگر نوشتن

داستانک 1

سارقانی را حکایت کنند که نیمه شبی با کامیونی کهنه و فرسوده قرار بر سرقت تابلو های کنار جاده ای  راهی منتهی به دیهی صعب العبور و دور افتاده را گذاشته و نیمه شبان براه افتادند.چنان که از شهر دورافتادند به کندن و بار کردن تابلو های شل تر مشغول و راه را خالی از تابلو نموده و کامیون را پر نمودند.چون سیاهی شب به سپیدی صبح نزدیک گشت سارقان نیز پیچ و خم و دره و صخره زیادی طی نمودندی و به نزدیکی قریه رسیدند تا بدانجا که صدای سگان گله را شنیدی و دانستدنی که باید بازگردند.و چون این بشد کامیون فرسوده را سروته نمودی تا قبل از روشنی مال را به مالخر تحویل دهند. چون این گونه شد و راه بازگشت را آغاز نمودند  دانستند که ضرر اول را بخودشان  زدند. از این روی که تاریکی و جاده پرپیچ و خم بدون تابلو های هشدار دهنده کار بازگشت را مشقت بار نمود. تا بدان جا که در سر پیجی بر کنار گودالی عظیم ، همانجا که تابلوی پیچ مرگبارش را ، همانجا که تابلو خطر سقوطش را کنده و بار زده بودند دست سارق اجل بیخ عمرشان را کند و درخت جانشان را بار زد.

و این حکایت ، بلانسبت جوانان امروز ، حکایت جوانان امروز باشد که هر چه نسل های قبل را  رعایت هنجار ها و احترامات و قوانین  و ... محترم  می نمود ، نسل لا قید کنونی وقعی بدان ننهد و این را آزادی و آزاد اندیشی دنیای مدرن داند و در نهایت چوبش را همه باید بخوریم . چونان که هیچ کس را رضایتی از فرهنگ و اجتماع و انسان دوستی و سودخواهی مردمان « این دوره و زمانه » نباشد.